بی تو....

دو دریچه ، دو نگاه ، دو پنجره

دو رفیق ، دو همنشین ، دو هنجره

دو مســــــافر تو مسیر زندگی

دو عــــــــزیز ، دو همــــــــدم همیشگی

با هم از غروب و سایه رد شدیم

قصــــــــه عاشقی رو بلــــــــــد  شدیم

فک میکردیم آخــــــــر قصه اینه

جـــــــز خدا هیشکی ما رو نمیبینه

دو غــــریبه ، دو تا قلب در به در

دو تا دلواپس این چشمای تـــــــــر

دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین

دو تا دور افتاده تنهــــــــــــــــا نشین

عاقبت جدا شدن دستای ما

گم شدیم تو غربت غـــــــــــریبه ها

آخر اون همه لبخند و سرود

چشم پر حسادت زمونه بود

دو غریبه دو تا قلب در به در

دو تا دلواپس این چشمای تر

دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین

دو تا دور افتاده تنها نشین

…………………………………………

نشسته بود روی زمین و داشت یه تیكه هایی رو از روی زمین جمع می كرد.

بهش گفتم: كمك نمی خوای؟

گفت نه.

گفتم: خسته می شی بذار كمكت كنم دیگه.

گفت: نه خودم جمع می كنم.

گفتم:حالا تیكه ها چی هست؟

بد جوری شكسته معلوم نیست چیه؟

نگاه معنی داری كرد و گفت:قلبم.

این تیكه های قلب منه كه شكسته. خودم باید جمعش كنم.

بعدش گفت : می دونی چیه رفیق؟

آدمای این دوره زمونه دل داری بلد نیستن.

وقتی می خوای یه دل پاك و بی ریا رو به دستشون بسپری

هنوز تو دستشون نگرفته میندازنش زمین و می شكوننش.

میخوام تیكه ها ش رو بسپرم

به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده.

میخوام بدم بهش بلكه این قلب شكسته خوب شه.

آخه می دونی اون خودش گفته

كه قلبهای شكسته رو خیلی دوست داره.

تیكه های شكسته ی قلبش رو جمع كرد

و یواش یواش ازم دور شد.

و من توی این فكر كه چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم موندم.

دلم می خواست بهش بگم

خوب چرا دلت رو می سپردی دست هر كسی؟

انگاری فهمید تو دلم چی گفتم.

بر گشت و گفت: دلم رو به دست هر كسی نسپردم

اون برای من هر كسی نبود.

گفت و این بار رفت سمت دریا.

سهمش از تنهایی هاش دریایی بود كه رازدارش بود

تقدیم به کسی که دیوونش منم